خوش به حال عباس

وارد خیمه شد و رقیه سلام الله علیها را در آغوش گرفت.او را بوسید و وعده آب داد.

دیگر رقیه سلام الله علیها مطمئن شد که دوباره آب می نوشد.

خوش به حال رقیه سلام الله علیها که عباس علیه السلام سقای اوست...

نمی دانم چرا اباعبد الله علیه السلام ( با این که خودشان وعباس مانده بودند) اصرار دارند که عباس علیه السلام علم را رها نکند.

 رقیه خوب می دانست که پدرش عمو را لشگری می بیند. مگر لشگر بدون علم میشود؟

خوش به حال حسین علیه السلام که عباس علیه السلام لشگر اوست...

و لشگر با یک نیزه به سمت فرات حرکت کرد و به آن رسید.

مگر میشود تشنگی برادر را فراموش کرد. اما آن چیزی که یاد عباس علیه السلام افتاد وصیت پدرش ساقی کوثر بود:

"عباس جان! مبادا وقتی به شریعه رسیدی، آب بنوشی در حالی که برادرت تشنه باشد."

عباس علیه السلام وصیت پدر را انجام داد . چه پسر خلفی!

خوش به حال علی علیه السلام که عباس علیه السلام فرزند اوست...

از فرات بیرون آمد و به سمت برادر حرکت کرد. به سمت رجز برادر حرکت کرد؛ به سمت انا ابن فاطمه الزهرا سلام الله علیهاحرکت کرد...

در این راه دو دستش را از او گرفتند، ولی به دندان گرفتن مشک، لبخند زیبایی را بر چهره عباس علیه السلام نشانده بود.

با این که به برادر نرسید، ولی به رجز برادر رسید و زهرا سلام الله علیها هم  مادرش شد، راستی....

خوش به حال عباس علیه السلام که مادرش زهراست...

 

نویسنده: سجاد سکوت



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



موضوعات مرتبط: پیرامون امام حسین
[ چهار شنبه 29 آذر 1391 ] [ 1:45 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]